داستان تاریخ

داستان تاریخ

داستان تاریخ
داستان تاریخ

داستان تاریخ

داستان تاریخ

دموکراســی در آمریـکا از نظر احمد شاملو

احمد شاملو:

images.jpg (213×237)

در اسفند ماه ۵۶ که ما در امریکا بودیم یک روز آقایی به نام چافتس از روزنامه نیویورک پست طى نامه یی از من خواست براى روزنامه اش با هم گفتگویی بکنیم و ضمناً نوشت چون میخواهد در باب من مطلب مفصلترى هم براى یک «نشریه ملى دیگر» تهیه کند آقاى بروس خبرنگار ویلج وویس را هم با خودش میآورد. آقاى چافتس که علاقه مند بود به برگه هاى آماده شده کتاب کوچه نگاهى بکند به اتاق کار من رفت اما آقاى بروس از همان دمِ در بنا کرد از نشریه شان تعریف کردن که ما آزادترین و مستقل ترین نشریه امریکائیم.
گفتم آقاجان، در امریکا نشریه یی که بتواند چنین ادعایی بکند اصلاً وجود خارجى ندارد. گفت اگر نتوانید حرفتان را ثابت کنید من آن را توهین به شخص خودم تلقى خواهم کرد. گفتم پس بنشین دلایل مرا بشنو:  این شماره آخر نشریه شما است، در ۱۲۴ صفحه غالب صفحه ها چهار رنگ است. مثل همه هفتگیهاى دیگر خبرهاى روز را چاپ نمیکنید اما چندین تحلیل اقتصادى و سیاسى و تفسیرهاى خبرى دارید. از علوم مختلف تا مد روز و صفحات ورزشى و سرگرمى و کاریکاتور و، خلاصه جنستان جور است. یک چنین نشریه یی یک لشکر نویسنده حرفه یی تمام وقت میخواهد با یک گروهان سردبیر متخصص در رشته هاى مختلف با عکاسان مخصوص و گرافیستها و کارگران فنى و غیره. یعنى هر هفته چند میلیون دلار هزینه تهیه آن میشود. قیمت تکفروشیتان ۲۵ سنت است که نصفش را مؤسسه توزیع مىبرد و ۵/۱۲ سنتش به نشریه برمیگردد . بالا بودن تیراژتان چیزى را حل نمیکند، چون فقط بهاى کاغذ هر نسخه نشریه خیلى بیش از ۵/۱۲ سنت است و هر چه تعداد نسخهها بیشتر بشود زیان بیشترى متحمل میشوید و شما نه فقط نمیتوانید زیان کنید بلکه باید به سهامدارانتان سود هم برسانید وگرنه کلاهتان پس معرکه است. آن همه حقوق کارمند و کارگر و هزینه هاى چاپ و کاغذ و مخارج ادارى و غیره را چى تأمین میکند؟ فقط آگهى. – آگهى را کى به شما میدهد؟ کارتلها و سرمایه دارها، آن هم به قول معروف مثل ریگ. چون پول تبلیغاتشان از بدهى مالیاتى سالانهشان کسر میشود. خب، اربابان این شرکتهاى غولآسا کیها هستند؟ همانها که برنامه هاى سیاسى و اقتصادى کشورتان را طراحى میکنند! – حالا سرکار به من بفرمائید حد و حدود آزادیتان تا کجاست. میتوانید مطلبى تو نشریه تان بنویسید که به تریج قباى یکى از آنها بربخورد؟ – یک اشارهشان کافى است که هفته بعد سهیمه آگهیتان قطع بشود تا آناً با سر به زمین بخورید.
اگر جرأت دارید همینقدر بردارید بنویسید چون منسوجات مصنوعى ایجاد حساسیت پوستى میکند از درج اینگونه آگهیها معذوریم تا در عمل ببینى چه بلایی سرتان خواهد آمد.

"یک مورد دیگر:دوستان ما به دنبال آثار کارل سندبرگ و لنگستن هیوز و ارسکین کالدول بودند، هر سه از مردم امریکا و با بورکراسى حاکم بر آن کشور در جدال ...به هر سوراخى سر کشیدیم. حتی به فروشگاههای بزرگــی که در مانهاتان کتاب دست دوم میفروشد. کتابهاى این آقایان به قول خودشان «آوت آف پرینت» است یعنى دیگر چاپ نمیشود. فقط سال پیش در امریکا یک گزینه اشعار لنگستن هیوز گیر آوردیم که بهتر بود اسمش را میگذاشتند «بمب خنثی شده»."

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.